بی شعر


خسته شدیم از بس من رباعی و غزل و... گذاشتم

شما هم خوندید (یا نخوندید) 

و نظر دادید (یا ندادید)

بیاید تو این پست حرف بزنیم

خوب...

از کجا شروع کنیم ؟...


یک رباعی با امید شفاعت


نذر حضرت علی اصغر (ع) :


 

 

دلـگـرمیِ بودنت امـانش می داد


 

شش ماهگی ات تاب و توانش می داد


 

بابا دلِ قرص و محـکمی داشت ولـی


 

گهواره ی خالی ات تکـانش می داد !





رباعي تازه


هر جا بودم در اشتياقت بودم


هر جا بودي ، به اتّفاقت بودم!


چنـدي ست در آرزوي اينم : اي كاش


آيينه ي كوچك  اتاقت بودم!



روزگار كوتاه است !


 

به اعتقادِ دهِ ما بهار کوتاه است

 

بهار از نظر اين ديار کوتاه است

 

زیاد سخت نگیریم ، عمر دستِ خداست

 

بگیر دستِ مرا روزگار کوتاه است

 

چه قدر روز و شبم بي تو تلخ و طولانی ست

 

کنارِ تو سفرِ قندهار کوتاه است

 

در اين مسير چنان با تو حرف دارم كه

 

براي گفتنشان يك قطار كوتاه است

 

زمین به دورِ تو روزی دو بار می چرخد

 

به این بهانه که طولِ مدار کوتاه است

 

شکسته قایقی ام روی آب سرگردان

 

چه قدر فاصله تا آبشار کوتاه است

 

 

صدای دردِ دلم را کسی نمی شنود

 

دلم گرفته و سقفِ مزار کوتاه است !

 

 

 


نقد كنيد لطفاً !


سلام.


همين اول عذرخواهي كنم و بگم تو اين پست ، "نظرات تبليغي" و


"به من سر بزن" و "خوندمت ، خيلي خوب بود" و ... رو تأييد نمي كنم.


مگه اينكه كارم خونده بشه ، نقد بشم ، بعد !


همين دوم تشكر كنم از دوستاني كه تو پست قبلي كارهاي كوتاه بسيار


زيبايي برام گذاشتن .


خواستيد يه سر به نظرات مطلب قبل بزنيد.


همين سوم تقاضا مي كنم اين غزل جديدمو نقد كنيد لطفاً !


همين چهارم ... هيچي !





گاهي از روي اوج دلتنگي ، سر خود را به شانه ام بگذار


يا به عنوانِ تكيه گاه گدار ، باورم كن ! به من پناه بيار !


دست هايم كوير يخ زده اند ، دست هايت نوازشِ باران


نظم هر دفعه را بريز به هم ، مهربان باش و بر كوير ببار


شاخه هايم يكي يكي دارند ، زير آوار برف مي شكنند


مرگ همسايه ي من است ولي ، مي نشينم به انتظار بهار


مادرم گفت خوب درس بخوان ، تا براي خودت كسي بشوي


من براي خودم كسي شده ام ، اينكه ديوانه ي توام به كنار


كاش مثلِ نگاهمان مي شد ، حرفمان را به سادگي بزنيم


دوستت دارم مرا بپذير ، با همين بيتِ ساده و معيار


زندگي با تمام درد و غمش ، اتّفاقاتِ خوب هم دارد


عُمر امّا حسود و نامرد است ، خوب ها را نمي كند تكرار



سال ها پيش ، محضِ دلخوشي ام ، اسمي از من نبردي و حالا


اسم از ياد رفته اي هستم ، گوشه اي دور ، روي سنگِ مزار !


                                                                                                             دي 89


درخواست

سلام!

دوست عزيز لطف مي كني يه تك بيت ، تك مصراع ، شعر كوتاه يا هر

 نوشته قشنگ از خودت يا هر كس ديگه برام بذاري؟

پيشاپيش ممنونم.


و منتظر...


ناگزیر



سرنوشتِ هیچ کس از ابتدا معلوم نیست

یا اگر معلوم باشد ، شک ندارم شوم نیست

چوبخطّ ِ عمر را پُر می کنیم و آخرش

پیشوندِ اسممان چیزی به جز «مرحوم» نیست !