باز هم رباعی
تنها سر چشم های تو حرف زدم
تا آخر چشم های تو حرف زدم
دیروز برای مادرم یک ساعت
پشت سر چشم های تو حرف زدم !
........................................................
من ساده ام و زندگی ام درویشی ست
هر قطره ی اشکم غم دوراندیشی ست
تو پشت نگات گرگ پنهان داری
با اینهمه رنگ چشم هایت میشی ست !
........................................................
تنهایی مان کمی خیابان کم داشت
یک کوچه و یک بوسه ی پنهان کم داشت
من شانه به شانه ی تو راه افتادم
این منظره چند قطره باران کم داشت !
........................................................
امشب تک و تنها به تو دل می بندم
لبخند بزن! حرف بزن! می خندم
تنها که شدیم ، بعد با یک بوسه
پرونده ی لب های تو را می بندم !
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 12:44 توسط عادل حیدری
|
درد دل های عادل حیدری فارسانی